تمامی فایل های موجود در فرافایل، توسط کاربران عرضه می شود. لطفاً اگر از فایل خریداری شده رضایت ندارید، تخلفی مشاهده کردید یا مالک فایلی هستید که بدون اطلاع شما در سایت قرار گرفته، به ما پیام دهید.
این متن بر اساس گفتگوی مطرح شده با محمدرضا شعبانعلی، در برنامه ایرانشهر پیرامون استعدادیابی تنظیم شده است.
استعدادیابی فرزندان برای والدین امروزی بسیار با اهمیت است اما به دلیل رابطه احساسی که با فرزندشان دارند نمیتوانند در مورد مسائل آموزشی آنها همیشه تصمیم منطقی بگیرند و ترجیح میدهند او در زمینهای استعداد داشته باشد که آنها دوست دارند.
خیلی ها هم بهدنبال آزمونهای استعدادیابی خوب می گردند. حتی اگر علمی بودن یک آزمون ثابت شود و درستی نتیجه آن را بپذیریم، نکته مهم این است که چقدر جرأت داریم نتیجه آزمون را همانطور که هست بپذیریم و در آخر دنبال گزینه مورد علاقه خودمان نباشیم؟ با محمدرضا شعبانعلی، کارشناس کارآفرینی، در مورد استعدادیابی و انتخاب شغل صحبت کردهایم.
خلاقیت جنبه ارثی دارد یا آموختنی است؟
می توان گفت که محیط اطراف، رفتار و تربیت ما بهشدت می تواند روی کم و زیاد شدن خلاقیت تأثیر بگذارد. حتی اگر بپذیریم که میزان خلاقیت ارثی است، باز هم محیط و تربیت بسیار مؤثر است. مثلا مهندس بودن و حقوقدانبودن ریسک کمتری نسبت به نویسنده بودن دارد. والدین معمولا ترجیح می دهند که فرزندانشان راههای پیموده شده را طی کنند و این خود نخستین قانون ضدخلاقیت است. به همین دلیل توصیهای که برای پرورش خلاقیت وجود دارد این است که حداقل هر روز یک مسیر یکسان و تکراری را طی نکنیم. عبور مکرر از راه تکراری و پیموده شده، قاتل خلاقیت است.
اغلب والدین فرزندان را با عنوان شغلی فرضی صدا می زنند؛ این کار حق انتخاب بچهها را محدود نمی کند؟
یک اصطلاح علمی برای این اتفاق مطرح است به نام «آرزوی آموخته شده». مصداق این موضوع را در دانشگاههای مطرح می بینیم. بهعنوان مثال من دانشگاهشریف درس خواندم. اما ترم اول انگار کسی حوصله درس خواندن نداشت. درحالی که دانشگاه خوبی رفته بودیم و همه برای رسیدن به آن تلاش کرده بودیم. بعدها در مطالعاتم در مورد «آرزوهای آموخته شده»، فهمیدم زمانی که از کودکی در گوش ما می خوانند آقای مهندس یا خانم دکتر، واقعا باورمان می شود که آرزوی ما همین بوده و زمانی متوجه می شویم که آرزوی ما این نیست که به آن رسیدهایم؛ یعنی تا ۱۸سالگی درس می خوانیم و زحمت می کشیم و وقتی که زحمتهای ما به ثمر می رسد از خودمان می پرسیم که واقعا این همان چیزی است که دنبالش بودیم؟ بدی قضیه اینجاست که بهخاطر تکرار زیاد، آدم فراموش می کند که این خواسته خودش بوده یا خواستهای که دیگران بهخاطر تکرار زیاد به او تحمیل کردهاند.
چرا وقتی به یک آدم موفق می رسیم، فکر می کنیم باید دکتری داشته باشد؟
این برمی گردد به همان موضوع «آرزوی آموخته شده». دکتر در همهجای دنیا یک تعریف مشخص دارد؛ کسی که قرار است مرز دانش را جلو ببرد، بنابراین باید به تحقیق در حوزههای خاص علاقه داشته باشد. بنابراین احتمالا نخستین چیزی که دکتر از دست میدهد روابط اجتماعی است؛ چون باید بنشیند در گوشه لابراتوارها و کتابخانهها تحقیق کند. وقتی موقعیت اجتماعی نخستین چیزی است که من به آن اهمیت میدهم، پس دکتر شدن برایم مناسب نیست. وقتی بدون فکر همه یک راه را طی می کنیم، خیلی طبیعی است که تعداد زیادی دکتر داشته باشیم و باقی افراد اگر به اشتباه دکتر خطاب شوند خیلی ذوق می کنند.
پس چه زمانی می توانیم به دکتری فکر کنیم؟
درس خواندن برای دکتری کاملا به استعداد و علاقه برمی گردد. فرد زمانی می تواند از همان دوره کارشناسی به دکتری فکر کند که به تحقیق علاقه داشته باشد. مثلا فردی را درنظر بگیرید که دغدغهاش تحقیق در حوزه کارآفرینی ایران است و می خواهد بفهمد آیا ویژگی های یک کارآفرین در ایران، همان چیزهایی است که در غرب و شرق دور می گویند یا نه، چیز دیگری است؟ این فرد اگر واقعا به فهمیدن این مسائل علاقه داشته باشد، حاضر است حتی ۳-۲سال از نان خوردن بیفتد، از روابط اجتماعی غافل شود اما این سؤال را برای مملکت خود حل کند. چنین شخصیتی مناسب گذراندن دوره دکتری است و می ارزد زندگی خود را برای هدفش بگذارد و قطعا هم انسان شاخصی می شود. اما اگر کسی دکتر شود تا بقیه را تشویق کند که راجع به این قضیه تحقیق کنند، نیروی بیهوده صرف کرده است.
برخی معتقدند محدودیت امکانات، خلاقیت را بیشتر می کند.
نیاز، مادر اختراع است. منابع نامحدود فرصت فکر کردن را از ما می گیرد؛ چون می دانیم که همهچیز موجود است. فرض کنید به ما بگویند ۲هزار سال فرصت زندگی داریم. در این صورت اصلا برای ما مهم نخواهد بود که به انتخاب رشته و استعدادیابی فکر کنیم. چون می توانیم صد سال روی یک رشته کار کنیم و بعد اگر دوست نداشتیم برویم سراغ یک رشته دیگر. اما اگر بدانیم که ۳۰ یا ۴۰سال عمر مفید کاری داریم قضیه فرق میکند. به همینخاطر حتی به پدر و مادرهای ثروتمند اینطور آموزش داده می شود که اگر میخواهند خلاقیت فرزندشان تقویت شود، امکان خریدن هر وسیله یا رفتن به هر کلاسی را برای آنها فراهم نکنند بلکه باید به او بگویند فرصت برای یکی از این گزینهها هست. اینکه فرزند باید چه چیزی را انتخاب کند و چه چیزی را از دست بدهد، انتخاب کردن را به او یاد می دهد.
منظور از استعداد و استعدادیابی چیست؟
پدر و مادرها خیلی به استعدادیابی علاقه دارند و حاضرند برای آن هزینه کنند اما در نهایت آن را به شغلیابی تفسیر می کنند. درحالی که استعداد چیز دیگری است. ما باید بین «شغل»، «دانش»، «مهارت» و «استعداد» تمایز قائل شویم. فرد تا به یک سن خاصی نرسد، اصلا نمی تواند در مورد «شغل» خود تصمیم بگیرد.
همیشه این مثال را برای پدرها و مادرها می زنم که امروز ما شغلهایی داریم که ۲۰ سال پیش اصلا معنایی نداشته. روند دنیا خیلی سریع شده و مطمئنا ما نمی توانیم پیشبینی کنیم که ۱۰سال بعد چه شغلهای جدیدی بهوجود می آید. «دانش» که قاعدتا آموختنی است و از طریق مدرسه و دانشگاه به ما منتقل می شود. بین مهارت و استعداد هم تمایزی وجود دارد؛ «مهارت» با تکرار بهتر می شود. اما «استعداد» به کسب مهارت کمک می کند؛ یعنی ممکن است بدون استعداد، کاری را آنقدر تکرار کنیم که با سختی و زمان زیاد آن را به حد مقبول برسانیم اما اگر استعداد آن کار را داشته باشیم، با انرژی خیلی کمتری می توانیم به آن برسیم. استعدادیابی یعنی پیدا کردن زمینهای که فرزند ما بتواند در آن با صرف کمترین انرژی، جلوتر از بقیه قرار بگیرد.
آیا می شود هر کار عجیب و غریبی را که کودک انجام می دهد استعداد بهحساب آورد؟
من فکر می کنم که ما در عناوین استعدادها هم مشکل داریم. بهعنوان مثال در دوران کودکی ما، اگر کسی اسباببازی خراب می کرد، می گفتند استعداد مهندسی دارد یا اگر پای قورباغهای را می کند می گفتند استعداد پزشکی دارد. درحالی که هنر یک پزشک جرأت کندن پای یک قورباغه نیست بلکه مهارت اصلی او، هنر حل مسئله است چون پزشک در یک زمان کوتاه بیماری را با یکسری نشانهها و سوابق می بیند. او باید با توجه به این داشتهها مسئلهای را برای بیمار حل کند. اما وقتی هنر حل مسئله را کنار می گذاریم و فقط هنر خون دیدن را به پزشکی ربط می دهیم کار خراب می شود.
آیا هر توانایی استعداد بهحساب می آید؟
ما به بعضی از استعدادها خیلی کم توجه می کنیم. مثلا استعداد انجام کار تکراری، ازجمله توانایی هایی است که به آن توجهی نمیشود و اصلا استعداد بهحساب نمی آید. اما معمولا بهخاطر نبودن این استعداد در افراد، هزینه زیادی پرداخت می شود. مثلا مراکز تماسی را درنظر بگیرید که برای رسیدگی به امور مشتریان کار می کنند. اگر بعدازظهر با آنها تماس بگیریم خیلی واضح متوجه می شویم که کارشناس خسته است. اگر کسی این استعداد را داشته باشد که تا آخر وقت همچنان با انرژی ادامه دهد، تحولی که این فرد میتواند در گروه ایجاد کند میتواند در حد مدیران ارشد باشد. کسانی که استعداد انجام کار تکراری ندارند بعد از اینکه مدتی کار می کنند، دقتشان کم میشود اما کسانی هستند که استعداد دارند می توانند ساعت ۴بعد از ظهر، با همان انرژی ۸صبح کار کنند و این خیلی مهم است. استعداد برقرار کردن رابطه عمیق نیز از آن استعدادهایی است که به آن توجه نمی شود. اینکه وقتی با کسی ارتباط برقرار می کنیم از او خسته بشویم و بخواهیم سراغ افراد جدیدتری برویم یعنی استعداد برقراری ارتباط عمیق را نداریم. با این اوصاف اگر معلم یا روانکاو شویم بهخودمان و دیگران ظلم کردهایم. اما ممکن است جراح خوبی شویم چون جراح نیازی ندارد رابطه عمیق برقرار کند.
خیلی از اوقات با وجود اینکه استعداد فرزند مشخص می شود باز هم پدر و مادر راضی نیستند و راه دیگری پیشروی او میگذارند.
ما اصطلاحی داریم به نام «دیکتاتوری خیرخواهانه»؛ اینکه در اصل سلیقه و عقیده خودمان را به فرزندمان تحمیل کنیم مثلا چون عقیده داریم که پازل ،یک اسباببازی مفید برای پرورش خلاقیت فرزندمان است، ترجیح می دهیم انتخاب او را بین ۳تا پازل محدود کنیم؛ این از یک طرف خیرخواهی است چون فکر می کنیم راه رشد فرزندمان همین است و حتی حق انتخاب محدود برای او قائل هستیم اما در اصل دیکتاتوری است چون می خواهیم آن چیزی را انتخاب کند که مدنظر ماست. در استعدادیابی هم گاهی والدین این کار را انجام می دهند؛ از بین دهها عنوان استعدادی که برای فرزندشان شناخته شده، چند عنوان را که مورد علاقه خودشان است برای انتخاب به فرزندشان پیشنهاد می دهند. اما در اصل تمام برنامهها از قبل تعیین شده، که فرزند امسال چه کند، سال بعد چه کند و… این کار در واقع انرژی اشتباه گذاشتن است.
چطور خودمان بفهمیم که استعدادمان در چه کاری بیشتر است؟
در مورد پرورش استعداد بحثی وجود دارد به نام «وضعیت تعلیق ذهنی»؛ کارهایی هستند که وقتی مشغول انجام آنها می شویم گذر زمان را نمی فهمیم؛ مثلا من دارم کتاب می خوانم و با گذشت ۳ساعت تصورم این است که یک ربع گذشته. ما در آن زمینهای استعداد داریم که وقتی به انجام کاری در آن زمینه مشغول هستیم، متوجه گذر زمان نمی شویم. فرد بعدها هم اگر در همان زمینه شغل پیدا کند، متوجه گذر زمان و خستگی نمی شود. سخت نیست که ما بفهمیم فرزندانمان در انجام کدام کار زمان را گم می کنند.
منبع: وبسایت محمدرضا شعبانعلی